ترسناک ترین داستان جهان

کوتاه ترین داستان ترسناک جهان

در12 کلمه!!

اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند؟؟؟

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد


دانشجوها

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم

به مسافرت رفتند وبا دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداخت

اماوقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند

بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند وعلت جا ماند از امتحان را برای او توضیح دهند

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

ان ها به استاد گفتند.ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

واز انجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم واز او کمک بگیریم

.به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم..... استاد فکری کرد

وپذیرفت که انها روز بعد بیایند وامتحان بدهند.چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند

و استاد انها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد به هر یک ورقه امتحانی را داد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

واز انها خواست شروع کنند.... انها به اولین مساله نگاه کردن که 5 نمره داشت سوال خیلی اسان بود به راحتی ان را جواب داند

سپس ورقه را برگرداند تا به سوال95 امتیازی پشت ورقه پاسخ دهند که سوال این بود کدام لاستیک پنچر شده بود؟!؟!


قابلللللللللللللللللللل توجهههههههههههه اقایونننننننننننننن

زن نمک زندگی است خداوند ان را برای گندیده نشدن مرد افرید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

زمان

زمان به من اموخت--دست دادن معنی رفاقت نیست.......بوسیدن معنی رو قول ماندن نیست...... و عشق ورزیدن

ضمانت تنها شدن نیست

--------------------------------------------------------------------

اگه روزی تهدیدت. بدون در برابرت ناتوانند اگه خیانت دیدی.بدون قیمتت بالاست.اگه ترکت کردند. بدون باتو بودن لیاقت می خواد

ما چقدر فقیریم

روزی یک مرد ثروتمند.پسربچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که درانجا زندگی می کنند

چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند

در راه بازگشت ودر پایان سفر مرد از پسرش پرسید..نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد-عالی بود پدر!

پدر پرسید-ایا به زندگی انها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد-بله پدر!

پدر پرسید-چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید وبعد به ارامی گفت-فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم وانها چهارتا

مادرحیاطمان یک فواره داریم وان ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد

مادر حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم وان ها ستارگان را دارن

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ ان ها بی انتهاس!


با شنیدن حرف های پسر زبان مرد بند امده بود پسر بچه اضافه کرد---پدر تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیریم

اشککک


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

اشک من رو گونه هام داری منو سنگین می کنی

هرروز که توچشمامی کلی منو غمگین می کنی

وقتی که تنها می شم بغض گلومو می شکنه

اون وقته که تو می ای چشمامو گریون می کنی

بیا پایین بیا روی گونه هام دریا بساز

بیا از صدای من یه عالمه رویا بساز

وقتی که اشکای منو گونه هامو خیس می کنه

صدای خسته من کم کم جوونه می کنه

انگاری قطره معجونه برای اون صدام

می اد و تو حنجره اشکارو مهمون می کنه

اشک من رو گونه هام تومرحمی واسه صدام

هرصدای خسته ای باتو میشه شهره نام
 
چشمامو به اشک غمگین هرگز عادت نمیدم

صدامو با بغض کینه من رفاقت نمی دم

صدای من یه صدای زخمی صدساله است

صدایی که اشکارو رو گونه ها خیس می کنه

اون صدارا من به چشمای تو هدیه می دهم

تک جمله

در دیاری که دران نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کس


------------------------------------------------------

کاش میشدامتداد لحظه هام درکنار باتو بود می گذشت


درس ریاضی

زندگی مانند درس ریاضی است پس بیاید خوش بختی هارا جمع ...........بدی هارا تفریق.............غم هارا تقسیم.............وخوبی هارا ضرب کنیم

باز دکتر شریعتی

من بازم رفتم سراغ دکتر شریعتی احتمالا دیگه از دستم فرار کنه


دکتر شریعتی میگه--من ادعا نمی کنم که همیشه به یاد انهایی که دوستشان دارم هستم اما ادعا میکنم حتی در لحظاتی هم که به یادشان نیستم دوستشان دارم--

چشمای تو

چشات ارامشی داره که تو چشمای هیچکی نیست میدونم که توی قلبت به جز من جای هیچکی نیست

چشات ارمشی داره که دورم می کنه از غم یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم

توباچشمای ارومت بهم خوشبختی بخشیدی خودت خوبی وخوبی رو داری یادمنم میدی

توبالبخندشیرینت بهم عشقونشون دادی تورویای تو بودم که واسم دست تکون دادی

ازبس توخوبی می خوام باشی تو کل رویاهام تا جون بگیرم باتو وتو باشی امید فرداهام

چشات ارامشی داره که پابند نکات میشم ببین تو بازی چشمات دوباره کیش مات میشم

بمون زندگیمو با نگاهت اسمونی کن بمون وعاشق من باش وبمون مهربونی کن

من اینارو که نوشتم ...فکر نکنید عاشقمو چه می دونم شکست عشقی خوردم همین جوری نوشتم

دوخط موازی

دوخط موازی زائیده شده اند پسرکی در کلاس درس ان ها را روی کاغذ کشیده ان وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد ودر همان یک نگاه قلبشان تپید ومهر یک دیگر را در سینه جای دادند خط اولی نگاه پر معنا به خط دومی کرد وگفت-ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم.....خط دومی از هیجان لرزید خط اولی-.....و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ من روزها کار می کنم می توانم خط کنار یک جاده متروکه شوم...یا خط کنار یک نردبان ...........خط دومی گفت- من هم می توانم خط کنار یک گلدان باشم یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک وخلوت!چه شغل شاعرانه ایی!

در همین لحظه معلم فریاد زد......دو خط موازی هیچ وقت بهم نمی رسند .............


صحبت باخدا

گفتم-خدایا ازهمه دلگیرم
گفت-حتی ازمن؟
گفتم-دلم را ربودند.
گفت-پیش از من؟
گفتم-یار می خواهم.
گفت-بهترازمن؟
گفتم-که تنها ترینم.
گفت-تنهاتراز من؟
گفتم-چقدر از من دوری.
گفت-تویامن؟
گفتم- کمک خواستم.
گفت- از بغیر من؟
گفتم -که دوستت دارم.
گفت- اما نه بیشتر از من.

هرکس هم نفسم شد
دست اخر قفسم شد
من ساده به خیالم
که همه کار کسم شد


-------------------------------------------------------
عشق این نیست که دلی رو بگیری دوباره به صاحابش پس بدی عشق اونه که اگه دل یکی رو گرفتی تا ته خط باهاش باشی


-----------------------------------------------------
بهترین هارا نباید حتی لمس کرد باید ان هارا درقلب خود احساس کرد

سهراب

این شعر رو رو سنگ قبر سهراب سپهری نوشتند من خیلی دوسش دارم پس اینجا میذارمش

به سراغ من اگر می ایید

نرم واهسته بیاید

مباداترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

سخنی ازحافظ

دلی که غیب نمایست جام جم دارد

زخاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

به خط وخال گدایان مده خزینه دل

بدست شاه وشی ده که محترم دارد

دکتر شریعتی

بچه که بودم بستنی ام راگاز می زدند قیامت به پا می کردم.چه بیهوده بزرگ شدم....روحم راگاز میزنندومیخندم

(دکترشریعتی)

لبخند

لبخند بزن-بدون انتظارهیچ پاسخی از دنیا وبدان دنیاروزی انقدر شرمنده می شودکه به جای پاسخ به لبخندهایت به تمام سازهایت می رقصد..............